نفس مامان پارسا نفس مامان پارسا ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

پارسا تنها بهانه زندگی

عشق ابدی مامان

                                           سلام پارسا جونم عشق من امید آینده ام همه ی هستی من نفس مامان میخوام از ته دل داد بزنم و بگم که عا شقانه دوستت دارم گاهی وقتا که خیلی اذیتم میکنی با خودم میگم شاید برای آوردن تو عجله کردم اما ثانیه ای طول نمیکشه پشیمون میشم و خدا رو شکر میکنم که تو رو به ما هدیه کرده چون تو با اومدنت به خونمون صفا دادی به زندگیمون هدف دادی تا تو نبودی خونمون نشاط حالا رو ن...
23 مهر 1390

ماجرای این روزا

  سلام قشنگم   عزیز دلم شبه سه شنبه بود که عمو رسید  روز قبلش هواپیما تاخیر داشت و نتونست بیاد همه ی فامیل به دیدنش اومدن خلاصه سرمون خیلی شلوغه مامانی هم از قم برگشت شکر خدا                                 ا برای سه شنبه ی این هفته هم عروسی دعوتیم عروسی پریسا ایشالا به سلامتی میرن سر خونه زندگیشون نفسم عزیزترینم قربونیه چشاتم مامانی خیلی دوستت دارم   ...
16 مهر 1390

عمو جواد داره میاد

سلام همه ی وجودم یه خبر خوب عمو جواد داره میاد هووووووووووووووووووررررررررررررررررررررررا                              بعد از چاهار سال دوری اون تو رو از نزدیک ندیده  تو هم برای اولین بار میری بغل عمو اونم عموی یکی یه دونه روز دوشنبه دور و برای دو سه ی بامداد از راه میرسه اگه بیدار باشی تو رو هم میبریم فرودگاه استقبالش ایشالا به سلامتی                &n...
9 مهر 1390

هنوز خوب نشدی

  سلام نفس مامان باز هم لاغر شدی این ویروس لعنتی دس بر دار نیست هنوز کامل خوب نشدی کسل و بی حوصله حاله بازی کردن با مامانو نداری منم دلم میگیره آخه تو با خنده ها و شیطنتت به خونمون صفا میدی و حالا تو بی رمق منم ساکت بابا هم که سفارشش زیاده صبح زود میره شب دیر وقت بر میگرده حتی بعضی وقتا چند روزی نتونسته تو رو ببینه چون خواب بودی عزیز دلم زودتر خوب شو و دوباره نشاط و شادی رو به خونمون بیار اوستا کریم نوکرتم خیلی دوستت دارم همه ی وجودم ...
7 مهر 1390

مریضی پارسا جونم

سلام عزیز دلم متاسفانه باز هم مریض شدی   سه روز پیش صبح وقتی بیدار شدم دیدم اصلا حالت خوب نیست بابا با اینکه خیلی کار داشت به خاطر تو بیخیال شد و با هم بردیمت دکتر کلی اونجا معطل شدیم بالاخره نوبتمون رسید و دکتر تو رو ویزیت کرد یه سرما خوردگی ویروسی از اون ویروسایی که پدر آدمو در میاره . . . از همونجا بابا ما رو رسوند خونه ی مامانی (من) دو روزی اونجا بودیم باز هم مادر عزیزمو زحمت دادم اون بود که تو این دو روز که خیلی بی حال و مریض بودی تر و خشکت کرد واقعا به داشتن همچین مادری  خدا رو شکر میگم ایشالا صد سال دیگه سایه شون بالا سرمون باشه و تو امروز نسبتا ...
5 مهر 1390
1